علی خورشیدی
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
حافظ شیرازی
ای نوبهارِ عاشقان، داری خَبَر از یارِ ما
ای از تو آبستنْ چَمَن، ویْ از تو خندان باغها
ای بادهایِ خوش نَفَس، عُشّاق را فریاد رَس
ای پاکتر از جان و جا، آخِر کجا بودی؟ کجا؟
ای فِتنۀ روم و حَبَش، حیران شدم کین بویِ خوش
پیراهنِ یوسُف بُوَد، یا خود رَوانِ مُصطفی؟
ای جویبارِ راستی، از جویِ یارِ ماسْتی
بر سینهها سیناسْتی، بر جانهایی جانْ فزا
ای قیل و ای قالِ تو خوش، وِیْ جُمله اَشکالِ تو خوش
ماهِ تو خوش، سالِ تو خوش، ای سال و مَهْ چاکر تو را
مولانا رومی
یکی مرد شکارچی و تنومند/ چنین گفتا به دوستان برومند/درون کلبه ام وقتی رسیدم/ میانش ناگهان خرسی بدیدم/نشستم با خودم اندیشه کردم/ که می داند که بعد آن چه کردم؟بدو گفتا یکی، با چوب دستی/ زدی بر آینه آن را شکستی!!!...